اشعار عاشقانه مولانا

TasvireZendegi
6 min readJan 8, 2021

--

اشعار عاشقانه مولانا را در بسیاری از ترانه های زیبا و دلنشین شنیده و لذت برده ایم. مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی رومی یکی از مشهورترین شعرای ایرانی است که در قرن هفتم هجری می زیست. شعرهای عارفانه عاشقانه این شاعر بزرگ از اهمیت خاصی برخوردارند. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.

مولوی آثاری به زبان های ترکی، عربی و یونانی دارد ولی بیشتر آثار وی به زبان فارسی است. از مولانا حدود 70 هزار بیت شعر به زبان فارسی به یادگار مانده است.

در ادامه گزیده ای از اشعار عاشقانه و عکس نوشته اشعار وی را خواهید دید.

اشعار عاشقانه مولانا مجله تصویر زندگی

گلچین زیباترین اشعار عاشقانه مولانا جلال الدین بلخی

مجموعه اشعار تامل برانگیر و دلنشین مولوی در مورد خدا، انسان، دوست، امید به زندگی، مهربانی و …

گر شاخه‌ها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری

حال ما بی ان مه زیبا مپرس

اشعار عاشقانه مولانا

ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی

گلچین اشعار مولوی برای کپشن اینستاگرام

آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش

جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

عکس عاشقانه حاوی اشعار مولانا

من آنِ تواَم

مرا به من باز مده

همه را بیازمودم

ز تو خوش ترم نیامد

همه را بیازمودم

ز تو خوش ترم نیامد

اشعار عاشقانه مولانا

نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر
عقل از سودای او کورست و کر

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هردو جهان برخیزم

خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از ان برخیزم

خُنُک ان دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود

نستعلیق اشعار عاشقانه مولانا

من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!

سیر نمیشوم ز تو، ای مه جان فزای من
جور مکن، جفا مکن، نیست جفا سزای من

ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری؟!

با هرکه ز دل داد زدم، دَفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری

گلچین اشعار مولوی برای پروفایل

دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای
درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در بین گفت من و شنود من

گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم

گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ

گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این

ای در دل من میل و تمنا همه تو
و ندر سـر من مایه سودا همه تو

هرچنـــــد به روزگار در می‌نگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ی ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز ان سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی

نک سرده ی مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

اشعار عاشقانه مولانا

هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست

عشقت صنما چه دلبری ها کردی
در کشتن بنده ساحری ها کردی

بخشی همه عشقت به سمرقند دلم
آگاه نه ایی چه کافری ها کردی

زاهد بودم ترانه گـــویم کــــردی

سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی

سجاده نشیـــن باوقـاری بــــودم

بازیچه ی کودکان کویم کـــردی

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی سم تویی بیش میازار مرا

حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا

روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده اینبار مرا

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه ی گفتار مرا

درمن بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود، صد جان منی

ای در دل من، میل و تمنا، همه ی تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه ی تو!

هر چند به روزگار در می‌نگرم
امروز همه ی تویی و فردا همه ی تو

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

اشعار عاشقانه مولانا

معشوقه چو آفتاب تابان گردد

عاشق به مثال ذره گردان گردد

چون باد بهار عشق جنبان گردد

هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

source : Linkedin

--

--

TasvireZendegi
TasvireZendegi

Written by TasvireZendegi

Love to write and read love poems

No responses yet